محمدمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

مرد کوچک من

24 مرداد عباس اباد

دالی 24 مرداد همگی با عمه و عمو بار سفر بستیم رفتیم شمال اینجا تو حیاط ویلا بودی اصلا یه لحظه هم نمیشه تورو کنترل کرد شیطون مامان کنار عمو سعید در حال ابپاشی حیاط کنار دریا افتاب چشماتون اذیت میکنه خوب عینک بزنین و اینم جنگلای کلاردشت خیلی ماهی عزیزم ...
6 شهريور 1392

نراق خرداد ماه

جیکر مامان توتعطیلات خرداد رفتیم نراق شما برای اولین بار بود که میرفتین اونجا  شب تو پار تو بغل بابایی برای ناهار رفته بودیم بیرون در و دشت شما بابایی کنار بزغاله ها در کل خوش گذشت ایشالله سفرایی بدی شما بزرگتر هستی و اقا تر ...
6 شهريور 1392

تاخیر

سلام عشقم یه مدته خیلی کم کار شدم  اخه سرم حسابی شلوغ بوده میدونی که بلاخره اومدیم خونه خودمون  تو مدت اتفاقای زیادی افتاده  مثلا شما الان خیلی عالی راه میری هشتا دندون داری ماما و بابا میگی جی جی باب(اب) جوجو بیا و چند تا کلمه دیگه میگی پسرم حسابی بزرگ شده و شیطون   مخلصیم ...
6 شهريور 1392
1